تویی که مهر و پایداری ات دوام می آورد تا آخر راه. تویی که همیشه توی خودت دنبال بهترینی. تویی که بسیار سوال می کنی و کمتر از بهترین جواب را تاب نمی آوری. تویی که خدای درونت را می خوانی و گوش می دهی، تهی میشوی تا پر شوی و لبریز ازو.
تویی که عشقی و عشق می آفرینی و امنیت و شادی. تویی که یاری و معتمدی، آرامی و قراری و غنی و مغنی. تویی که راه بلدی و راه می نمایی. تویی که آب می دهی و نان. تویی که جمیلی و رحیمی و امان و رحمان. تویی که حبیبی و تویی خلاق. تویی که تمام نمی شوی، تویی که دوام می آوری. حق تویی. به آغوش تو پناه می آورم و تو را باور میکنم، پیوسته و هرآن.
به یاد او ؛
ساعتی از غروب گذشته و تویِ تاریکیِ این خانه ی روشن تو را انتظار می کشم. پرده ها را کنار میزنم و زیر نور این شهرِ آشنا خودم را مرور میکنم. ماگ سفید و طلایی ام انگشت هایِ همیشه سردم را ها می کند و دوباره سبز می شوم. توی بافتنی پشمی ام جمع می شومو هفت سال گذشته را مرور می کنم، تمام روزها و فصل هایی که برای بهتر شدن و بهتر زندگی کردن تنها و تنهاتر شدم و هیچوقت به اندازه ی حالا، هیچوقت از زنی که تو را انتظار می کشد خوشبخت تر نبوده ام؛ و نمی دانستنم برنده تنها نیست.
درباره این سایت